پسر ناز مامانیپسر ناز مامانی، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

پسرم دنیای من

عکس های 14 ماهگی...

عسله مامان،یکی یه دونم،قربونت برم ،این ماه واسه عکسای 14 ماهگیت با کاغذ و مقوای رنگی تاج و کراوات درست کردم. تا کرواتو بستم گردنت کندی و تحویلش دادی ، تاجم که تا میگذاشتم سرت در می آوردی و میدادی به بابایی .این شد که نتیجه ی عکسا اینطوری شد : واسه مامان مهم نیست تو عکسات خوب و خوشگل و مرتب وایستی یا نه،مامان هر عکستو هزار بار نگاه میکنه و میبوسه. اونقدر دوست دارم که هر عکست واسم قشنگترین و دوست داشتنی ترین عکسه دنیاست.روزی هزارتا عکسم ازت بگیرم  و نگاه کنم سیر نمیشم. وقتی اینارو درست میکردم مطمئن بودی نمیگذاری بگذارم رو سرت ولی واسم مهم نبود واسم این مهم بود که 14 ماهگیتو جشن بگیر...
26 دی 1394

14 ماهگی و کارهای جدید کورش...

فندقم هنوز دو روز از ماه چهاردهمت مونده ولی گفتم الان که فرصت دارم واست بنویسم.قند عسلم این روزا خیلی شیرین شدی و حسابی دلبری میکنی. عاشقه اینی که بهت بگم :کورش الان میام میگیرمت و اونوقته که با هیجان یه خنده از ته دل میکنی و فرار میکنی و بعد می ایستی و با یه قیافه ی بامزه و شیرین منو نگاه میکنی که یعنی بازم دنبالم کن   و اونجاست که قند تو دله منو بابایی آب میشه. تو این چند وقت که هوا سرد بود و بخاطر مریضیه بعد از واکسنت حسابی خونه نشین شدیم بعضی روزا خیلی دلتنگ میشدی می رفتی جلو در بیرون و اصرار میکردی که بریم بیرونو آخرش گریون گریون بغلت میکردم باهات حرف میزدم که راضی بشی تو خونه بازی کنیم.یاد تابستون بخیر که هر روز میرف...
23 دی 1394

مسافرت تهران،اولین عروسی با کورش...

1 سال و یک ماه و 12 روز: قند عسله مامان،پسر خوشگل و یکی یه دونه م هفتم دی ماه روز دوشنبه عروسی سامان و ثمین جون بود (ثمین جون دختره پسر عموی مامانه بابایی هستن  که البته خیلی با هم صمیمی هستیم) و ما هم دعوت بودیم. این اولین عروسی با حضور شما بود. روز یکشنبه صبح از حرکت کردیم.اول رفتیم کرج خونه ی عمه مینا و ا.نجا پریسا جون و بقیه رو هم دیدیم و چند ساعتی اونجا بودیم. خونه عمه مینا می خواستم ازت عکس بگیرم که اینطوری خودتو لوس میکردی: وشب رفتیم خونه  ی کیا خاله (دختر عموی مامانه بابایی).من خیلی نگران بودم که شما غریبی کنی یا شب راحت نخوابی اما خوشبختانه شب خیلی آروم و راحت خوابیدی. روز عروسی همه مشغول بودن و حسابی سر همه ...
17 دی 1394

یلدای 94،دومین شب یلدای کورش ...

پسر خوشگلم  ،فرشته ی نازنینم،اول این پست دوست دارم بگم که خیلی خوشحالم که این وبلاگو واست درست کردم چون هر بار با نگاه گذرا به عکسات کلی انرژی میگیرم با نگاه کردن به هر عکست خاطره اون روز واسم زنده میشه.درسته توی لپ تاپ و گوشی هم کلی عکس دارم ولی حال و هوای این وبلاگ خیلی فرق میکنه و چون عکسات اینجا عنوان داره و خاطراتتم نوشتم واسم مرور روزهایی که گذشت تو این وبلاگ خیلی راحت تره . هنوزم با خوندن بعضی از خاطرات اشکام سرازیر میشه درست مثل اون لحظه ای که اون خاطره رو می نوشتم . عزیز دل مامان، تا جایی که بتونم سعی می کنم زود زود وبلاگتو به روز کنم و خاطرات شیرین زندگیتو ثبت کنم .این کوچیکترین و کمترین کاریه که مامانی میتونه واسه پسر کوچولوش...
1 دی 1394
1